قصه گو - کودکان بی پناه خیابانی

ساعت 5:43 عصر پنج شنبه 86/6/8

3قصه گو

به نام افریدگار عدالت

امروز میخواهم قصه بگویم قصه یتیمی وغصه بگم قصه شیرمردانی کوچک

قصه عدالت گمشده قصه شیرمردانی کوچک که قربانی اشتباه بزرگترها شدند

شیرمردانی کوچک که با دست های کوچکشان از طلوع خورشید تا غروب خورسید

به دنبال کسب روزی هستند تا شب را گرسنه نمانند شیر مردانی کوچک که به جای

اموختن الفبای مدرسه الفبای کارکردن وزحمت کشیدن را یاد گرفتند شیرمردانی

که به جای بازی کردن وبچگی کردن مرد شدن وزحمت کشیدن را اموختند

شیرمردانی که به جای اینکه شب دراغوش گرم مادر وزیرسقف خانه بخوابند

دراغوش بی وفای طبیعت وزیرسقف اسمون میخوابند شیرمردانی که درسرمای

بی رحم زمستان تشکشان زمین سرداست وسقفشان اسمان است شیرمردانی که

درسرماوگرما باپاهای خسته ودل شکسته اشان درحال فروش اجناس کوچک

خودشان هستند شیرمردانی که وقتی اشکان درمیاید دل خدامیلرزدوملائکه به

گریه می افتند چه بسیاربودند ازاین شیرمردان که وقتی شب خوابیدند صبح به

دیارعاشقان پیوستند چه بسیار شیرمردانی که چشم به راه منجی عدالت هستند تا

بتوانند طمع خوش زندگی رابچشند وچه بسیارانسانهایی که این شیرمردان را میبینند

واز کنارشان بی تفاوت میگذرند وچه بسیار انسانهایی که درخواب غفلت فرورفته اند

وبیدارنمیشوند تا ببیند این شیرمردان چه میکنند تا ببیند عدالت زنده است یا هنوز

جان نگرفته یا هنوز بوجود نیامده دیگرطاقت ادامه دادن ندارم به امیدروزی که

مهدی فاطمه (عج)بیایید وجهان رابا

عدالتش گلباران کند

¤ نویسنده: مهدی محمدزاده

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

:: بازدید امروز ::
1

:: بازدید دیروز ::
5

:: کل بازدیدها ::
28869

:: درباره من ::

مدیر وبلاگ : مهدی محمدزاده[12]

نویسندگان وبلاگ :
shima (@)[0]

یک پسری که از9سالگی توی خیابان بزرگ شدم ودست فروش بودم وبعدازمدتی شدم برقکارساختمان

:: لینک به وبلاگ ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

:: آرشیو ::

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

:: لوگوی دوستان من::

:: خبرنامه وبلاگ ::

:: موسیقی ::